چهارشنبهشب: خستۀ کارهای روزانهام. میدانم اگر حالا که هشت و نه شب است بخوابم یک و دو هم بیدار میشوم و بعدتر روزم را به کسالت و خستگی و خوابآلودگی میگذرانم. از طرفی هم توان کار و مطالعهای ندارم. مینشینم پای لپتاب و اتفاقی روی فایلی کلیک میکنم. روز واقعه است و من مردد برای چندمین بار نگاهش کردن در طول این سالها، میپرسم: رزق امشبم این است؟ تصمیم میگیرم ببینمش و از همان آغاز، از همان نجوای آیا کسی هست مرا یاری کند، هقهق میزنم.
جمعهصبح: بر خلاف روزهای قبل که شوق و شور و نیرویی بیدارم میکرد، صبح زود جلسۀ حسینیه را خواب میمانم. طوری بیدار میشوم که اگر بروم به انتهای مجلس میرسم. دلم میگیرد. میپرسم: آقا چه بدی از من سر زده که لایق قدم گذاشتن به مجلس ذکرت ندانستیام؟ ناراحتیام را سعی میکنم با سابیدن کابینتها و ظرفها فروبنشانم و ذهنم همچنان درگیر است که مگر خطایم چه بوده؟ تلویزیون را روشن می کنم. سخنران شبکه، از اخلاق حسینی میگوید که شرطش کینه نداشتن است. یادم میافتد به شب قبل که با خودم میگفتم اگر صبحِ حسینیه اگر میم و همراهانش را دیدم مودبانه و محترمانه همراهشان نمیشوم تا بدانند دلی شکسته و فاصلهای عمیق و پرنشدنی برجای مانده. یادم میافتد که قدری قبلترش رو به ضریح امام اشک میریختم و میگفتم: یادتان هست که با من وعده کرد و با دیگری به جا آورد؟ میگفتم نمیتوانم ببخشمش تا زمانی که این همه رنج در من است. مگر آنکه جوری جبران شود که رنجم دور شود و بتوانم ببخشمش.
شبکۀ تلویزیون را عوض میکنم. باز هم همان صحبت است. میگویم: اقا جان، از من این را میخواهید؟ اینکه ببخشمش؟ اینکه دلم به دور از هر به دل گرفتن و عملم به دور از هر بروز دادنی باشد؟ لحظهای در دلم آشوب میشود. فکر اینکه امام چنان عزیزش میدارد که نمی خواهد هیچ حقالناسی بر گردنش باشد. فکر اینکه من باید رنج را بر دوش بکشم، آن هم بی آرامش دست منتقم خداوند. با خودم میگویم چه فرقی میکند. دلیلش هرچه که باشد، اگر مولایم از من چنین میخواهد چرا انجامش ندهم؟ میگویم بخشیدمش حسین جان، به عشق تو بخشیدمش، بی چشمداشت جبران حتی.
شنبه صبح: صبح، زودتر از روزهای قبل میدوم طرف حسینیه، زودتر از اینکه خواب از چشم شهر رفته باشد. دلم نمیخواهد جاماندۀ قافلۀ عزاداران حسین باشم. همه جا، تمام پرچمهای یا حسین به اشک می نشاندم. دلم میخواهد دندانۀ سین سلام بر حسین میبودم؛ همان قدر بیواسطه، همان قدر نزدیک. مردم روضهخوان نمیخواهند. هر یا حسین برایشان روضهای است جانسوز؛ نوحهخوانش نوای نالۀ عطشان علی اصغر. جمعیت فرو میرود در حسین آرام جانم، حسین روح و روانم».
با جمعیت دم میگیرم و میگویم به خدا که همین است؛ به خدا که حسین آرام جان است. چه نادار است آنکه مهرش را در دل ندارد.
الهی، همۀ دنیا را از من بگیر، مهر علی و فرزندانش را نه؛ که بی محبتشان هیچم
بعدنوشت:
ممنون میشوم یک نرمافزار خوب برای مدیریت برنامهها به من معرفی کنید. چیزی که بشود روی دو تا سیستم جداگانه نصب شود و در هر سیستمی که تغییرش دهی در سیستم دیگر هم تغییرات اعمال شود
درباره این سایت