اینکه ریز و درشت حادثهها سیلی بنیانکن بشود تا امید و انگیزه و شور و شادمانی را به چشم بر هم زدنی از دلت برکند و ببرد و تنها تختهپارههای خاطرات گذشته را در تو بر جای بگذارد، اینکه در جواب هر پرسشی از احوالت، بگویی چیزیم نیست یا هر چیزی بگویی، هر فرعی را بیان کنی تا اصل را نگفته باشی، لبخند را نشان دهی تا درد را نهفته باشی. اینکه از بهمن سال گذشته تا الان سنگینبار باری باشی که هیچ چیز و کسی تو را آرام و آسوده نکند.
حتی نمیتوانم درست توصیفش کنم. حال غریبی است که هر روز تنها در من گسترش یافته. شبیه وقتی بودم در کلاس ورزش که باید با قدرت بندها را میکشیدیم و دستهایم اهسته آهسته رو به ضعف میرفت و حس میکردم الان است که بندها از دستم در برود. گفتم خدایا حالم اینطورهاست؛ مثل این لحظههای مقاومت، تلاش برای نگه داشتن بند بندگی. ناتوانتر از آنم که بی مدد تو این رشته را نگه دارم. دستم را نگیری افتادهام.
صبحهای تیر و خرداد امسال گاه بیانگیزهتر از همیشه از خواب برمیخواستم و میاندیشیدم که با کدام انگیزه و اشتیاق صبحم را به شب برسانم؟ تنها دلیل معناداریِ زندگیام، تنها رشتهای که در تمام روزها و شبها مرا به زندگی متصل میکرد، مهر علی(ع) و فرزندانش بوده و هست.
نیت کرده بودم محرم را از همۀ غمها و غربتها و غروبها به حسین پناه ببرم. نیت کرده بودم تا برایش بگویم که چطور تنها و یکتنه در برابر خم شدن زانوهایم ایستادگی کردهام. نیت کرده بودم که بگویمش از تنها ماندنها و دم نزدنها. نیت کرده بودم که جلسۀ صبحهای زود دهۀ اول محرم را در حسینیه باشم. من به کشتی نجات بودن حسین(ع) باور دارم.
صبح زود حتی پیش از آنکه ساعتم زنگ بخورد بیدار شدم. انگار که بگویدم بیا. من هم به آمدنت منتظرم. خودم را رساندم به ذکر یا حسین. خودم را رساندم به ولا جعله الله آخر العهد منی یارتکم» خودم را رساندم به السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین» رساندم خودم را به سلام بر فرزندان و یاران حسین(ع).
لب گشودم که از حجم تنهایی بگویم که از نامردیها و نامرادیها بگویم، اما شرم کردم. انگار آغوش گشوده بود و میگفت: حتی با وجود داشتن من سمیه؟ من را داری و از تنهایی میگویی؟ خواستم بگویم: ببینید چطور این راه پر لغزش را تاب آوردهام تا زمین نخورم، ببینید چطور این طوفانها را دوام آوردهام. باز انگار آنجا بود و میگفت: خودت؟ بی مدد و عنایت ما؟
دوباره و دوباره غرق شدم در السلام علی الحسین. گفتم: نه تنها هستم و نه یکتنه تا هر زمان که شما را دارم. ممنونم که هستید اقا. چه خوب که دارمتان. چه خوب که در تندبادها تکیهگاه محکم مهر شما از آنِ من است. به خدا قسم که آرام جانید و روح و روان.
درباره این سایت