خواب دیدم ابوعلی سینا زنده است، یا من در زمان اویم. خانه اش مجلس درس بود. خانه‌ای با سبک سنتی با درهم و برهم کتابهایی که روی زمین و کنار دیوار روی هم چیده شده بودند. خود بوعلی هم از آن لباسها و کلاه‌های قدیمی به تن داشت و برای مردم سخن می‌گفت.

مجلس که تمام شد و همه رفتند، جلو رفتم و از ایشان پرسیدم: ببخشید شما قصد ازدواج ندارید؟

بعد هم بلافاصله برای اینکه شخصیتم حفظ شود گفتم: بین خانمها هستند کسانی که دوست دارند به همسری شما دربیایند، اگر قصدتان در تجرد ماندن نیست که به آنها بگویم.

بوعلی هم مهربانانه نگاهم کرد و گفت: در بین آن خانمها اگر کسی به خوبی شما پیدا شود، چرا قصدش را نداشته باشم؟

خواب با نگاهی عاشقانه از هردویمان به پایان رسید.

برای مادر و پدرم که تعریفش کردم، کلی خندیدند و گفتند بس که تو فقط به دنبال آدمها و زندگیهای اینطوری هستی و هی میخواهی طرف دانشمند و عالم باشد.


خلاصه اینکه من بسیار دوست می‌دارم به دیار باقی بشتابم. خوب نیست بیشتر از این شیخ‌الرئیسمان را بین حوریها تنها بگذاریم

جایت خیلی خالی است سردار

یاد تو می‌رفت و ما عاشق و بیدل بدیم

همچنان مهر تواَم مونس جان است که بود

هم ,خواب ,بوعلی ,روی ,اینکه ,خانمها ,بوعلی هم ,عاشقانه از ,از هردویمان ,هردویمان به ,نگاهی عاشقانه

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نقد و بررسی محصولات اپل فلش مموری کارخانه پتو 09120783359 ماساژ ملل مجله ماکسی ، مد ، هنر و خلاقیت دانلود کتاب درسی پارکت ☆Minnie world☆ انارماهی ازتوبه یک اشاره،ازمابه سردویدن...